جوجو در شمال
یه روز خوب خدا ما همگی تصمیم گرفتیم که بریم شمال.
قرار بود که ساعت دونصفه شب راه بیوفتیم این موش موشی من هم تا ساعت
دوبیداربود وبه جاش توی ماشین خوابید وقتی هم که بیدار شدکلی نق زد که من میخوام
تیپ بزنم نگه دارید.دیگه بزور کنار یک امامزاده سر راهی نگه داشتیم وخانم تیپ زدن ودستور دادن که
ازش عکس بگیریم.اینم عکساش:
بعد از اون که رسیدیم ویلادستور دادن که اول بریم دریا وتو دریا کلی اب بازی کردن وهمه را اذیت کردن.مخصوصامنو ودختر خاله یسنا ودختر دایی محیاشو.البته مامان افسون هم یادم رفت.
ودر اخر نتیجه این شد
خانم با پتو خودشوقنداق کردش.
بعداز اون رفتیم عکس محلی بگیریم که صاحب اونجا گفت حق نداریم با گوشی عکس بگیریم
امادختر خاله های زرنگش یسنا وعسل سریع از اون دوتا عکس مخفی گرفتن.
اینم یک نصفه خاطره.
بابای.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی